روزگاری بود که قهرمان ما کودکان، لباسهای خاکی و چفیه داشتند نه لباس فضایی. یک روز یکی از همین قهرمانها چند تا عکس آورده بود و من با چشمهای از حدقه در آمده آنها را تقریباً داشتم با چشمهایم می خوردم. یکی شان عکس یک هلیکوپتر کبرا بود. ایشان وقتی زل زدن من به عکس را دید پرسید: می خای برات چاپش کنم؟
من هم از خدا خواسته تند تند سرم را تکان دادم.
نمی دانم این پاسخ من چرا اینقدر برای ایشان خنده دار بود. چهره اش استخوانی با چانه ای باریک بود و یادم هست که ریش کم پشتش در انتهای چانه اندکی بلند تر بود. با همان خنده های نخودی اش من را کنارش نشاند و پرسید: شنیدم نقاشیت خوبه. من هم با غرور گفتم: بله!
گفت: برام یه عمو سام بکش.
دردسرتان ندهم. ایشان هیچوقت عکس چاپ شده ی هلی کوپتر را برایم نیاورد و فکر کنم من هم هیچوقت عمو سام ترسیم شده را به او ندادم! اما یک مزیت این اتفاق این بود که برای من شنیدن نام عمو سام مترادف شده بود با چهره ی او، بخصوص ریشش و از این مقایسه همیشه خنده ام می گرفت.
وقتی فهمیدم این عمو سام واقعاً چه کسی بوده مضحکه ی این تشبیه برایم بیشتر شد. اگر دوست دارید بدانید عمو سام واقعاً چه کسی است لطفاً به ادامه ی مطلب تشریف ببرید.